۱۳۸۶ مهر ۸, یکشنبه

سبکی و پویایی

مقدمات طراحی 2 ب اسکیسی تحت عنوان طراحی یک اقامتگاه مسکونی با دو مفهوم پویایی و سبکی شروع شد. همان روز اول ما یک اسکیس سریع زدیم و به استاد تحویل دادیم با فکر خودمان و سوال هایی که از استاد کردیم .جلسه ی بعد در مورد مفهوم پویایی و سبکی تحقیق کردیم که به نظرم بسیار جالب بود.خلاصه حرفهایمان را در زیر مینویسم.ـ
این مفاهیم ذهنی هستند و میخواهیم در یک اثر معماری نمود پیدا کند.پس احساس سبکی را می خواهیم القا کنیم نه عینی.ـ


مفهوم سبکی


در امتداد قائم تعریف می شود


یعنی هرچه از زمین دورتر باشد ما احساس سبکی بیشتری میکنیم اگرچه در واقعیت این طور نیست مانند برجها در کنار ویلاها که برجها به ظاهر سبک ترند


حضور تأثیر ماده به حداقل میرسد


یعنی ماده ها در فضا احساس نمی شوند و بر شما سنگینی نمی کنند.مانند سنگ و آب اگر از آب استفاده کنیم حضورش کمتر از سنگ احساس می شود


.فضا تمایل به ادغام شدن با محیط خارج(بزرگتر)را دارد


احجام اگر واگرا باشند احساس سبکی بیشتری به ما میدهند


تعادل نا متقارن دارد


هرچه متقارن تر باشد احساس سنگینی فضا بیشتر میشود.میتوانیم این را در طراحی های مدرن با مساجد ببینیم


فضا انبساط یافته به نظر میرسد


گوشه ها شفاف یا خالی به نظر میرسند


احجام حالت صعودی دارند


سطوح دارای اطلاعات نسبتا زیادی میباشند


مرکز ثقل بصری بالاتر از یک دوم ارتفاع است


مانند مثلث که اگر بر روی یکی از گوشه هایش بایستد مرکز ثقل بصری اش بالاتر از یک دوم ارتفاع قرار میگیرد و احساس سبکی میدهد در حالی که مثلث احساس سبکی می دهد


مفهوم پویایی


عنصر ذهنی خط ،حاکمیت دارد (احجام کشیده,سطوح کشیده,...)إ

مانند مکعب و مکعب مستطیل

جهات متعددی در فضا ادراک میشود

فضا دارای قطبیت است

.منظور تضاد است.تضاد تیره و روشن ,کوتاهی و بلندی,تنگ و گشاد,غیره

زوایای باز تاثیر گذاری بیشتری دارند

هندسه خطوط آزاد

هندسه ارگانیک یعنی خطوط منحنی آزاد پویاتر از خطوط صاف هستند

وجود کانون های متعدد بصری در داخل و خارج فضا

کانون مرکز توجه بصری است و با توجه به چیدمان مبلمان و کاربرد فضا تغییر میکند.مثلا در کلاس درس تخته یک کانون بصری است و پنجره ها نقطه ولی اگر صندلی ها را رو به پنجره بچینیم پنجره ها کانون بصری و تخته نقطه می شود

عناصر متحرک و نیمه ثابت کیفیت های فضایی را بوجود می آورند

غیر از عناصر ثابت در معماری مانند دیوار, کف , سقف و...عناصر مبلمان داخلی نیز تاثیر گذارند و باید طراحی شوند

حرکتهای قطری مورب مورد تاکید است

وقتی بخواهیم در ورودی به یک فضا را طراحی کنیم اگر در وسط مثلا مستطیل قرار دهیم یا در یکی از گوشه هایش حرکتها یمان تغییر میکند و باز هم در ادراک فضا تاثیر گذار است

در امتداد افق تعریف میشود

رنگها نیز تأثیر گذارند اگر بتوانیم رنگهای فرعی را بین رنگهای اصلی قرار دهیم رنگها خواهند دوید و پویایی ایجاد می شود



۱۳۸۶ مرداد ۲۹, دوشنبه

...خوان هشتم

----------------------------------------------------------

,...یادم آمد , هان
داشتم می گفتم , آن شب نیز
.سورت سرمای دی بیدادها می کرد
!و چه سرمایی , چه سرمایی
باد برف و سوز و وحشتناک
لیک , خوش بختانه آخر , سرپناهی یافتم جایی
,گر چه بیرون تیره بود و سرد , هم چون ترس
...قهوه خانه گرم و روشن بود , هم چون شرم
.همگنان را خون گرمی بود
قهوه خانه گرم و روشن , مرد نقال آتشین پیغام
.راستی کانون گرمی بود
,مرد نقال -آن صدایش گرم , نایش گرم
آن سکوتش ساکت و گیرا
-و دمش , چونان حدیث آشنایش گرم
.راه می رفت و سخن می گفت
,چوب دستی منتشا مانند در دستش
مست شور و گرم گفتن بود
صحنه ی میدانک خود را
.تند و گاه آرام می پیمود
,همگنان خاموش
,گرد بر گردش , به کردار صدف بر گرد مروارید
پای تاسر گوش
,-"هفت خوان را زاد سرومرد
یا به قولی "ماخ سالار " آن گرامی مرد
;آن هریوه ی خوب و پاک آیین - روایت کرد
خوان هشتم را
,...,من روایت می کنم اکنون
"من که نامم ماث
.هم چنان می رفت و می آمد
هم چنان می گفت و می گفت و قدم می زد
قصه است این , قصه , آری قصه ی درد است "
.شعر نیست
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست
هیچ -هم چون پوچ - عالی نیست
این گلیم تیره بختی هاست
,خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها
"...روکش تابوت تختی هاست ..."
اندکی استاد و خامش ماند
،پس هماوای خروش خشم
،با صدایی مرتعش , لحنی رجز مانند و دردآلود
،خواند : آه
،دیگر اکنون آن , عماد تکیه و امید ایرانشهر
،شیر مرد عرصه ی ناوردهای هول
،پور زال زر , جهان پهلو
،آن خداوند و سوار رخش بی مانند
-آن که هرگز -چون کلید گنج مروارید
،گم نمی شد از لبش لبخند
،خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان
خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند
آری اکنون شیر ایران شهر
تهمتن گرد سجستانی
کوه کوهان , مرد مردستان
،رستم دستان
،در تگ تاریک ژرف چاه پهناور
،کشته هر سو بر کف و دیواره هایش نیزه و خنجر
چاه غدر ناجوان مردان
،چاه پستان ,چاه بی دردان ,
چاه چونان ژرفی و پهنایش , بی شرمیش ناباور
،و غم انگیز و شگفت آور ,
،آری اکنون تهمتن با رخش غیرت مند ,
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان, گم بود
پهلوان هفت خوان , اکنون
طعمه ی دام و دهان خوان هشتم بود
و می اندیشید
که نبایستی بگوید , هیچ
.بس که بی شرمانه و پست است این تزویر
...چشم را باید ببندد, تا نبینید , هیچ
بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید
،بس که خونش رفته بود از تن
بس که زهر زخم ها کاریش
.گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می خوابید
-او از تن خود - بس بتر از رخش

.بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش
.رخش را می دید و می پایید
رخش , آن طاق عزیز , آن تای بی همتا
رخش رخشنده
...با هزاران یادهای روشن و زنده
!گفت در دل : " رخش ! طفلک رخش
!"آه
این نخستین بار شاید بود
.کان کلید گنج مروارید او گم شد ناگهان انگار
بر لب آن چاه
سایه ای را دید
او شغاد , آن نابرادر بود
که درون چه نگه می کرد و می خندید
...و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید
!باز چشم او به رخش افتاد -اما ... وای
دید ,رخش زیبا , رخش غیرت مند
،رخش بی مانند
با هزارش یادبود خوب , خوابیده است
آن چنان که راستی گویی
....آن هزاران یاد بود خوب را در خواب می دیده است
،بعد از آن تا مدتی , تا دیر
یال و رویش را
،هی نوازش کرد ,هی بویید , هی بوسید
...رو به یال و چشم او مالید
مرد نقال از صدایش ضجه می بارید
:و نگاهش مثل خنجر بود
،"و نشست آرام , یال رخش در دستش
باز با آن آخرین اندیشه ها سر گرم
جنگ بود این یا شکار ؟ آیا
میزبانی بود یا تزویر ؟
قصه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست
-که شغاد نابرادر را بدوزد - هم چنان که دوخت
با کمان و تیر
،بر درختی که به زیرش ایستاده بود
و بر آن بر تکیه داده بود
و درون چه نگه می کرد
قصه می گوید
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
،هم چنان که می توانست او , اگر می خواست
کان کمند شصت خم خویش بگشاید
و بیندازد به بالا , بر درختی , گیره ای , سنگی
و فراز آید
ور بپرسی راست , گویم راست
.قصه بی شک راست می گوید
.می توانست او , اگر می خواست
..."لیک
«مهدی اخوان ثالث»

۱۳۸۶ تیر ۲۲, جمعه

روستای ابرندآباد

اطاق من
اطاقي ست کوچک
ديوارش رنگ خورده از صلح و محبت
چراغي در گوشه آن پر از نور صداقت
پنجره اش گشاده بروي دوستي و انسانيت
ميهمانان من همه شيفته عشق و دوستي

دنياي من دنيائي بي مرز
دور از جهالت
همه جاي آن گل هائي از عدالت
و زندگي براي همه پر از سادگي و سعادت
دلها شاد و لب ها خندان
و باغ هستي پر از طراوت

فريدون

۱۳۸۶ تیر ۲۱, پنجشنبه

۱۳۸۶ خرداد ۱, سه‌شنبه

تخت گاه در آبشارها



ما قرار بود در تعطیلات نوروز یک تختگاه طراحی کنیم.یک تختگاه؟همه بهم نگاه میکردیم و می گفتی:چی؟این دیگه چیه؟استاد گفت بابا یه تختگاه میخوام(البته همین نبود فقط که!طراحی کانکس بود,20تا طراحی از نمای ساختمان بود,10 تا هم کار هندسه بود!)بعد استادا می گن ما که کاری نخواستیم!ما هم به شوخی میگفتیم استاد آموزش پرورش گفته غیر از پیک نوروزی کسی حق نداره تکلیف دیگه ای بده.خلاصه ما هم گیج و منگ از کلاس او مدیم بیرون و خوشحال از اینکه میریم خونه و ناراحت از اینکه واااای چقدر کار داریم و همه مون هم میدونستیم ما شب تحویل پروژه کار خواهیم کرد درست مثل همون عادت قدیمی که مشق هامون رو شبش می نوشتیم اگرچه از اول سال به خودمون قول میدادیم مشقامونو همون روز بنویسیم!حالا ما تازگیها پیشرفته شدیم هر تحویل پروژه قول میدیم که کارامونو انجام بدیم ولی کو مرد عمل؟
استاد گفته بود رفتین مسافرت از جایی که خوشتون اومد اونجا تختگاه بزنید.من یه چیزایی فکر کرده بودم ولی مطمین نبودم.توی راه هر جا خوشم میومد می گفتم اینجا تختگاه مو میزنم .رفتیمو رفتیم تا رسیدیم به شوشتر شهری که همه ش معماری بود,من واقعا از اون شهر از اولش لذت بردم تا آخرش.حتما برید ببینید.در شهر شوشتر ما با رییس سازمان جهانگردی شهر به طور اتفاقی آشنا شدیم ایشون معماری خوانده بودن وقتی با هم رفتیم مجموعه ی آبشارها و آسیابهای شوشتر رو دیدیم من عاشق اونجا شدم و خواستم که اونجا حتما یه تختگاه بزنم.از ایشون پرسیدم و ایشون هم من را با طرح هاشون مطمئنم کرد که درست فکر میکردم.خلاصه من یه تختگاه طراحی کردم و بردم سر کلاس استاد از مکانی که انتخاب کردم خیلی خوشش اومد ولی بهم گفت تختگاهت به اونجا نمیاد بعد یه کم توضیح داد تازه همه دوزاریا افتاد!کلاس پر دوزاری شد!شوخی کردم ,منم رفتم فکر کردم 3روز تمام!روز سوم که فرداش تحویل بود ساعت 5صبح تونستم همون که استاد میگه رو در بیارم فردا خسته رفتم کلاس ولی استاد خوشش اومد!هورااااااااااااااااا روز ارائه هم استاد از پرزانته هم تعریف کرد و ازم تشکر کرد هر چی هم بچه ها خواستن ضایع کنن منو استاد نذاشت.یکی از بچه ها از من ایراد گرفت که چرا شیت هان یه اندازه نیست استادم گفت راست میگه منم قبول کردم.ولی وقتی اون کارشو ارایه داد استاد هم قبل ازهمه وقتی حرفاش تموم شد گفت اول من بگم:چرا شیت هات یه اندازه نیست؟بعد رو کرد به من گفت:حالشو گرفتم خوبه؟
من عاشق رشته م شدم با همه ی سختیهام همینجا از مامان بابام تشکر میکنم به خاطر همه ی زحمتهاشون و از استادام هم ممنونم که همیشه با ما هستن و بهمون کمک میکنن
من فردا تحویل دارم به احتمال زیاد شب بیدارو ولی قول میدم دیگه کارامو زود انجام بدم که تا صبح بیدار
نمونم!
عکس هوایی از آبشارهای شوشتر

۱۳۸۶ اردیبهشت ۷, جمعه

درخت بخشنده

درخت بخشنده اثر شل سیلور استاین را اینجا بخوانید
http://www.koodakan.org/story/StoryTeen/st006.htm

۱۳۸۶ فروردین ۱۴, سه‌شنبه

دوستتان دارم

دوسه روز دیگه باید دوباره برم دانشگاه,خداحاففظی از مامان بابا و برادرم خیلی سخته خانه یه حال و هوایی داره که هیچ جای دنیا نداره واسه همه ی آدما.بعضی اوقات باید از چیز هایی که داریم دور بشیم تا قدرشون را بدونیم اینو مامان بهم گفت,میگه آدم باید سختی بکشه تا به چیزی که می خواد برسه.اوایل برام خیلی سخت بود ولی بعد که دوست پیدا کردم و دیدم همه ی ما از خانواده هامون دوریم محبت برام معنی پیدا کرد,نگاه کردن به آسمون و طبیعت و لذت بردن از اون همه واسه این بود که جای عزیز ترین کسامویه ذره پر کنم.من پیش دوستام یاد گرفتم که همکاری باعث دلگرمی میشه,یاد گرفتم که چقدر قسمت کردن لحظه هامون لذت بخش,فهمیدم چقدر خانوادم واسم مهمم و من به اونها افتخار میکنم به برادرم که زیبا ترین عکس های دنیا رو میگیره به پدرم که همیشه با ما بوده و همیشه در تمامی کارهامون به ما کمک میکنه به مادرم که مهرباترین و مدرن ترین مامان دنیاست و خنده هاش لنگه نداره.,آرزوم اینه که پدر مادرم از من راضی باشن و بتونم فقط یه ذره از اون همه زحمتی که برام می کشن را جبران کنم.میدونم مامانمو اذیت میکنم ولی اینو که من نمی خوام مثل همه ی بچه ها.من خانوادم رو دوست دارم تا آسمون
کسی میدونه تا آسمون چقدر راهه؟

۱۳۸۶ فروردین ۱۰, جمعه

اولین اسکیس من

من از ترم اول آسمان دانشگاه را هر روز نگاه می کردم و از آن لذت می بردم. و از آن عکس می گرفتم تا خاطره ای از آن لحظه ی دوست داشتنی داشته باشم.ما در ترم دوم باید درس مقدمات طراحی 1 را بگذرانیم . به عنوان اولین کار استاد به ما اسکیسی داد به نام .«دیوار من»استاد به ما گفت شما یک دیوار دارید می توانید با آن هر کاری که می خواهید انجام دهید فقط باید هفتاد درصد آن خالی و سی درصد آن پر باشد. اسکیس به معنای جواب دادن به یک سوال در یک مدت معین است.ما شش ساعت وقت داشتیم تا به استاد پاسخ بدهیم من شروع کردم به نقاشی کشیدن یک دیوار کشیدم که هفتاد درصد آن پنجره است و از آن پنجره آسمان دانشگاهم(همین عکسی که در پست قبلی دیدید) را نقاشی کردم.بله من همچنین دیواری می خواستم.استاد از کار من خوشش آمد.در آخر از ما خواست که دیوار هایمان را بسازیم و چون بعضی ها به جواب مورد نظر استاد نرسیده بودند می توانستیم دیوارمان را تغییر بدهیم.من هم دیوارم را ساختم و این دفعه درون دیوار را به شکل یک درخت خالی کردم

۱۳۸۶ فروردین ۸, چهارشنبه

آسمان دانشگاه من


دانشگاه من در جایی دور از ماشین و دود است. مناظر آنجا بسیار زیباست ، یکی از زیباترین مناظردوست داشتنی من آسمان آنجاست . آسمانی آبی که ابرهای سفید آن را زیباتر می کند . من ابرهای دانشگاهم را دوست دارم وهمیشه از آنها عکس می گیرم .ما که به خاطر تحویل پروژه ها که تا صبح بیدار می ماندیم طلوع آنجا را نیز دیده ام. طلوع وغروب کویر آرامشی دارد که وصف نکردنیست. سکوتی که در تهران هیچگاه به دست نمی آوردم
من دانشگاهم را دوست دارم
همین شکلی
با آسمانی آبی
...

نخستین کار گروهی


اولین کار کلاس کارگاه مصالح ساختمانی (که فقط با مقوا کار کردیم) .این یک سازه فضایی است که هر تکه آن را یکی از بچه های کلاس درست کرده است. استاد امیدوار است بتواند نمونه ی فلزی این سازه را درست کرده و به عنوان نماد دانشکده ی معماری در جلوی دانشکده نصب کند. سازه های فضایی در معماری امروز بسیار پر طرفدار هستند و کار آیی بسیار زیادی دارند .به دلیل حجم بسیار کم ، نصب آسان و نمای بسیار جذاب. این سازه ها در ساختمان هایی که به طور موقت می خواهند ساخته شوند کار برد فراوان دارد مانند نمایشگاه ها، بازار، مراکز تفریحی موقت.